ژنرال و ماه



تا پیش از این ستایشگر آفتاب بودم،

که سهمی در طلوع داشته باشم.

اما، ای آفتاب ببخش مرا!

که می خواهم به ستایش و پرستش خیل خفاش‌ها بپردازم،

تا آن قدر شب را جاودانه کنم

که مرگ زنجره‎‌ها را از قحطی نور ببینم.

ای آفتاب در قلب من جای داری!

اما خداحافظ.


به یادم هست، روزی مصرانه، به تو گفتم:" ما هرگز خسته نخواهیم شد. هرگز!"

اما مدتی‌ست پی فرصتی میگردم شیرینم، تا به تو بگویم: ما نیز، خسته میشویم.

و خسته شدن، حق ماست؛ اینکه خسته میشویم و از نفس می‌افتیم و در زانو‌هایمان دردی حس میکنیم؛ مسئله‌ای نیست!

مسئله این است که بتوانیم زیر درختی، کنار جوی آبی، روی تخته سنگی، در کنار هم بنشینیم و خستگی از روح و تن بتکانیم.

خسته نشدن، خلاف طبیعت است! همچنان که خسته ماندن.

دیگر نمیگویم ما تا زنده‌ایم خسته نخواهیم شد! بلکه میگویم ما هرگز، خسته نخواهیم ماند.!

 

#یک عاشقانه آرام!

#نوشته‌ی نادر ابراهیمی


من ابتدای این سطرم

و انتهای آن سطر دیگر تو

به هم نزدیکشان می‌کنم می‌شود من-تو

خطی فاصله  است بین من و تو 

حتا این‌جا نیز و» بین من وتو فاصله انداخته است

 پاک می کنم  خط فاصله را می شود : من تو

هنوز مکث نفس، فاصله است

هر چه می‌کنم من تو ما نمی شود.


گیرم شعری بسرایم

که از کوچه باغ‌هایش بوی بهار آید

که بر کاهگل دیوارش یادگار گذاشته‌ها باشد

گیرم شعری بسرایم

که اگر دست به واژه‌ی آسمانش بزنی

سر انگشتانت آبی شود

و اگر بال پروانه‌اش را بگیری 

گرد بال پروانه بر دستت بماند

گیرم که شعری سرودم چنین

وقتی که آن را نخوانی 

چه سود دارد این همه لطافت.!


این که مدام
لبانم را روی گونه ات می گذارم

روی لبان ات فشار می دهم
قصدم بوسیدن ات نیست

بوسیدن حساب کتاب دارد
جایگاه و منزلت می خواهد

من در تو دانه می پاشم
نگاه کن!

پرنده ای زیبا
شبیه علاقه

روی شانه هایت تخم کرده است
بهار که شد
حتمن دوباره عاشق ات می شوم!

 
 
#بهرنگ قاسمی❤

ماه من غصه چرا؟

آسمان را بنگر
که هنوز
بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم و آبی و پر از مهر به ما می‌خندد

یا زمینی را که
دلش از سردی شب‌های خزان
نه شکست و نه گرفت
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار
دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت
تا بگوید که هنوز
پر امنیت احساس خداست

ماه من غصه چرا؟
تو مرا داری و من هر شب و روز
آرزویم همه خوشبختی توست

ماه من
دل به غم دادن و از یاس سخن‌ها گفتن
کار آنهایی نیست
که خدا را دارند

ماه من
غم و اندوه اگر هم روزی
مثل باران بارید
یا دل شیشه‌ای‌ات
از لب پنجره عشق زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا
چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود
که خدا هست خدا هست هنوز

او همانیست که در تارترین لحظه شب
راه نورانی امید نشانم می‌داد
او همانیست که هر لحظه دلش می‌خواهد
همه زندگی‌ام
غرق شادی باشد

ماه من.
غصه اگر هست بگو تا باشد
معنی خوشبختی
بودن اندوه است
این‌همه غصه و غم
این‌همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه
میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین
ولی از یاد مبر
پشت هر کوه بلند
سبزه زاریست پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می‌خواند
که خدا هست
خدا هست
خدا هست هنوز.

 

#قیصر امین پور❤


دیر گاهی است در این تنهایی

رنگ خاموشی در طرح لب است

                                           بانگی از دور مرا می‌خواند

                                           لیک پاهایم در قیر شب است

 

 

رخنه‌ای نیست در این تاریکی:

در و دیوار به هم پیوسته

                                          سایه‌ای لغزد اگر روی زمین

                                           نقش وهمی است ز بندی رسته

 

نفس آدم‌ها 

سر به سر افسرده‌است

روزگاری است در این گوشه‌ی پژمرده‌ هوا

هر نشاطی مرده است.

 

#سهراب سپهری❤


کوه‌های زمستانی

تا کجا بالا میروند.؟

مرد پستچی.

 

#واتانابه سوای‌ها❤

 

پی نوشت:

هایکو (به این جور شعر های سه سطری که در اصل ژاپنی هست میگن هایکو) یه نوشته تمثیلی یا کنایه‌ای نیست. حتا سمبولیک هم نیست. بلکه میشه گفت یه تصویره و هیجان ناشی از دیدن یک تصویر که به خواننده منتقل می‌شه!

ینی در کل مثل شعرای حافظ نیست که یه سطر معنی باشه دو صفحه مفهوم!!!

قصد شاعر از سرودن هایکو فقط اینه که توی ذهن خواننده یه صحنه (که بیشتر مواقع احساسی و شاعرانه هست) شکل بگیره! و در مواقع مختلف هم میشه برداشت‌های متفاوتی از یه هایکو داشت.


همه بیدارند، در تردیدم.

بامداد است.

ما همه هستیم.سپاس.

بروید به تماشای اسب‌ها.

گرگ مبادا کشته باشد اسبی را!

بر خیزید!به هر سوی بنگرید!

                                       ترانه‌ای از قبیله‌ی سفته بینیان»

 

از کتاب:سرخپوست برایم بخوان

 گردآوری:هتی جونز

ترجمه‌: خسرو شهریاری


با من برنـــــو به دوش یاغی مشروطه خواه

عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه

بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد؟

با من تنهــــا تــــر از ستارخان ِ بــــی سپاه

موی من مانند یال اسب مغرورم سپید

روزگار من شبیه کتـــــری چوپان سیاه

هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق

کنده ی پیر بلوطـــی سوخت نه یک مشت کاه

کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود

یک نفر باید زلیــخا را بیاندازد بــه چاه

آدمیزادست و عشق و دل بــه هر کاری زدن

آدم ست و سیب خوردن آدم ست و اشتباه

سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند

"دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه"

 

#حامد عسگری❤


همین چند دقیقه پیش این انیمیشنو نگاه کردم

خیلی قشنگ بود

بودن هم زمان ترس و عاطفه

تنهایی و احساساتی که خود به خود جریان پیدا میکنن

 

 

اگه حوصلم شد بعدا مفصل درموردش توی همین پست توضیح میدم

 

پ.ن:

چندتا عکس باحال پیدا کردم

 

 

 


ملت عشق

 

عمری که بی عشق بگذرد، بیهوده گذشته است. نپرس که آیا باید در عشق الهی باشم یا عشق مجازی، عشق زمینی یا عشق آسمانی، یا عشق جسمانی؟ از تفاوت‌ها تفاوت می‌زاید. حال آنکه به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق. خود به تنهایی دنیایی است عشق. یا درست در میانش هستی، در آتشش، یا بیرونش هستی، در حسرتش.

قاعده چهلم شمس تبریزی

 

من خودم خیلی تعریف این کتابو شنیده بودم! اما خوب اصلا اون چیزی نبود که بهش فکر میکردم!

کاملا متفاوت تر از اونچه که تصورشو میکردم 

خییییلی دوستش داشتم

و اگر بخوام توضیح بدم براتون درموردش کاااااملا خطر اسپویل وجود داره پس هیچی نمیگم

شوما فقط هررررررچی پیش زمینه و تصور داری درموردش بریز دوووووور! بشین پای کتاب که مطمئنم تا تمومش نکنی بلند نمیشی

 

 

پ.ن:

لحظه لحظه در کره نمرده.

فقط پیوسته به خاطره ها(:


 

قرار بود مثلا چن چنی باشه!

نزنید تو ذوقم دیگه!! وقتی مامانم از دور میگه باز که چش بادومیا رو کشیدی، یعنی به طور محسوسی بهش شباهت دارهlaugh

اونم که بالای خطه مشاهده میکنید امضای جدیدمهindecision

مسخره نکنید پلیز!

پس از سال ها تفکر و تامل تونستم Lee.NarXeS رو اینجوری بنویسمblush

 

پ.ن:

دوستایی که از بلاگفا باهام بودن دیگه میدونن من هر وقت حوصلم شد نظرات رو تایید میکنمindecision همون موقع هم براتون جبران میکنمlaugh

پ.ن2:

کسایی که نفهمیدن منظورم از چن چنی کیه. منظورم چن از گروه اکسو هست! Chen.EXO indecision


karname

+ چه برایمان آورده ای نرگس؟

_ کاغذی شگفت از مدرسه زمین به نام کارنامهfrown

 

 

خب خب خببببببب!

و این هم نتیجه همه ی انلاین نشدن ها! و بی خبر ماندن های طولانی از دوستان عزیز مخصوصا خانواده دمدمی های عشقheart! که دلم واسشون قد یه ارزن شده!cool

وای الان که کارناممو گرفتم دارم به این نتیجه میرسم که انلاین نشم هم واسه من خوبه هم شماfrown

من میشنم پای درس و مشقمindecision

شما ها هم به من وابسته نمیشیدlaugh

یو ها ها ها هااااااcheeky (لطفا با لحن ادم بده فیلما بخونید اینوindecision)

 

اما خوب بلاخره یه روز فقط به خاطر خانواده دمدمی ها هم که شده من برمیگردم اونم چجوری؟؟

مثل بچه آدم!blush

فقط صب کنید من کنکورمو بدمcrying

یعنی به عبارتی یک سال و چهار ماه و نه روز دیگهblush​​​​​​ تا بازگشت شکوه مندانه اینجانب به دیار وب نویسی موندهlaugh

 

لطفا تا اون موقع بدون من طاقت بیاریدcool

منم سعی میکنم همینطوری! یعنی لااقل روح طوری هم که شده بیام وب که از دوری من خیلی عذاب نکشیدlaugh

باشد که رستگار شوید!angel

تا درودی دیگر، بدرود یاران منheart


با من برنـــــو به دوش یاغی مشروطه خواه

عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه

بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد؟

با من تنهــــا تــــر از ستارخان ِ بــــی سپاه

موی من مانند یال اسب مغرورم سپید

روزگار من شبیه کتـــــری چوپان سیاه

هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق

کنده ی پیر بلوطـــی سوخت نه یک مشت کاه

کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود

یک نفر باید زلیــخا را بیاندازد بــه چاه

آدمیزادست و عشق و دل بــه هر کاری زدن

آدم ست و سیب خوردن آدم ست و اشتباه

سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند

"دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه"

 

#حامد عسگری❤


 

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنـده زاد و فـریبــا بمیــرد
شب مرگ، تنها نشیند به موجی
رود گوشـه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه،چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غـزل ها بمیـرد
گروهی بر آنند کاین مرغ شیـدا
کـجا عاشقـی کرد؟ آنـجا بمیـرد
شـب مرگ از بیـم، آنـجا شتابـد
که از مـرگ غافـل شـود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویـی به صـحرا بمیرد
چو روزی ز آغـوش دریا برآمـد
شبـی هم در آغـوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی، آغوش وا کن

که میخواهد این قوی زیبا، بمیرد

 

#مهدی حمیدی شیرازی❤


بـا من بـرنـو به دوش یـاغی مشروطه خواه

عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه

 

بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد؟

بــا مـن تـنـهـا تـر از سـتـارخـان بـی سـپـاه

 

موی من مانند یال اسب مغرورم سپید

روزگـار من شـبـیـه کـتـری چوپان سیاه

 

هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق

کـنـده ی پـیـر بـلـوطی سوخت نه یک مشت کاه

 

کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود

یـک نـفـر بـایـد زلیخا را بیاندازد به چاه

 

آدمـیـزادست و عشق و دل به هر کاری زدن

آدم ست و سیب خوردن آدم  ست و اشتباه

 

سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند

"دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه"

 

#حامد عسگری❤


 

قیافه سونگ ایل گوک پس از شنیدن کشفیاتم

 

سونگ ایل گوک: من یه روزی ناجی گوگوریو بودم میزنم نصفت میکنمااا! اینچیزا از کجا فهمیدی اخه! اصلا اینا که میگی یعنی چی؟ خدا نکنه منو تو توی یه روز.

من: به ژنرال چویونگ میگم به هزار قسمت نا مساوی تقسیمت کنه اگه به من چپ نگا کنی! اون وقت سه قلو هاتم بی پدر میشن بعدشم ادامه مطلبو اسپویل نکن که خودمم چندتا لگد نثارت میکنماااا!

 

کشفیاتم در ادامه مطلب

ادامه مطلب


این انیمه از روی یه کتاب به همین اسم ساخته شده!

سخن ناشر روی جلد پشتی کتاب:

در این پازل جادوئى هیچ چیز و هیچ کس آنچه به نظر مى‌آید نیست. سرنوشت‌ها به هم گره خورده و هویت انسان‌ها با هم عوض مى‌شوند. جادوگر طلسمى به دنبال هاول فرستاده است. آیا سرنخ شکستن این طلسم درون ابیات یک شعر است؟ قرارداد اسرارآمیز بین هاول و شیطانک آتش، کلسیفر چیست؟ در این داستان جذاب در هر صفحه با شگفتى تازه‌اى روبرو خواهید شد! وقتى سرانجام آخرین نبرد بین جادوگر و هاول پایان مى‌پذیرد تمام قطعات پازل به شکل جادوئى بر سر جاى خود قرار مى‌گیرند.» داستان‌هاى جادوگرى شاید از یک نظر جذاب باشد و آن اینکه خلاقیت نویسنده و خواننده را بر مى‌انگیزد. شما کمتر مى‌توانید پیش بینى بکنید که در صحنه بعد چه اتفاقى مى‌افتد. چون نویسنده قادر است با خواندن یک طلسم کل صحنه را عوض کند! اگر شما از آن گروه از خواننده‌گان هستید که دوست دارید داستان را حدس بزنید و داستان مطابق میل شما پیش برود، از این کتاب لذت نمى‌برید. اما اگر دوست دارید داستان را حدس بزنید ولى از هر اتفاق جدیدى نیز خوشحال خواهید شد، از این داستان لذت مى‌برید! همانطور که گفتم این داستان بیشتر براى خانم‌ها جذابیت دارد، چون ماجراهاى احساسى (عاشقانه)، وجود یک قهرمان اصلى دختر، و همچنین پایان خوش کتاب نوید مى‌دهد که این کتابى جذاب براى خانم‌ها بخصوص دختر خانم‌هاى دم بخت که منتظر جادوگرشان (و شاید شاه‌زاده‌شان) هستند، خواهد بود! دوستداران کتاب‌هاى داستان جادوگرى نیز از این کتاب لذت خواهند برد. در‌هاى که به مکان‌هاى مختلفى باز مى‌شوند، سگ‌هاى آدم‌نما، شیطانک‌هاى آتش، ستاره‌هاى دنباله‌دار، انسان‌هاى پازل شده و انواع و اقسام طلسم‌هاى موجود در این کتاب، شما را به هیجان خواهد آورد.

ادامه مطلب چند تا عکس دیگه از همین فیلم

ادامه مطلب


 

چینگو جونی های گل

اومدم واستون یک عدد فیلم سینمایی معرفی کنم کف کنید

و واس خاطر اینکه به شدت خطر اسپویل وجود داره در ادامه مطلب، همینجا اعلام میکنم که اگر دوستندارید از ماجرا های فیلم باخبر بشید اصلا ادامه مطلب نروید!!

 

هانا. تول. ست

جیجیجینگ

 انگل اولین فیلم غیر انگلیسی زبان برنده جایزه اسکار

ژانر: کمدی سیاه

نویسنده و کارگردان: بونگ جون هو

سال انشار: ۲۰۱۹

بازیگران: سونگ کانگ هو، لی سون کیون، چو یئو جئونگ، چوی وو شیک و پارک سو دام

 این فیلم در بخش اصلی جشنواره کن ۲۰۱۹ حضور داشت و برنده نخل طلای جشنواره شد. انگل برای نخستین‌بار، نامزد جایزه بهترین کارگردانی، بهترین فیلم‌نامه، بهترین فیلم غیر انگلیسی‌زبان در هفتاد و هفتمین مراسم گلدن گلوب در سال ۲۰۲۰ (میلادی) شد و توانست جایزه بهترین فیلم غیر انگلیسی‌زبان را از آن خود کند. سونگ کانگ-هو بخاطر بازی در این فیلم مورد تحسین منتقدان قرار گرفت. این فیلم همچنین نامزد دریافت شش جایزه در آکادمی اسکار بود که از بین آنها برندهٔ جوایز بهترین فیلمنامه، بهترین فیلم، بهترین فیلم بین‌المللی و بهترین کارگردان شد.

ادامه مطلب


دانلود ^_^
توضیحات: اهنگ چُنِجینا❤ (معنیشو نمیدونم)
 

دانلود ^_^
توضیحات: اهنگ بویونگ هوا (گل نیلوفر❤)
خواننده هر دو آهنگ: جانگ نارا

 

فعلا اینا رو داشته باشید.

بگوشید یکم بخش خاطر انگیک قلبتون مور مور بشه تا کاراکترا هم اماده کنم بذارم ادامه مطلب

ادامه مطلب اماده شد

نقاشیام منتظر شما هستن

ادامه مطلب


 

خنده زد برق بر اساس جهان؟

ابر بهر چه می‌گریست؟ بگو.

#رفیع مشهدی

 

داره بارون میاد(:

من نشستم لب پنجره ذوق میکنم.

مامانم از اون طرف اتاق داره داد میزنه میگه از لب پنجره بیا کنارررررر!

واقعا نمیدونم چرا اینهمه از رعد و برق میترسه به نظرم امشب من باید حواسم بهش باشه

دقایقی بعد:

از گوشه اتاق باهاتون حرف میزنم. مامانم مثل عقاب نشسته کنارم که باز نرم کنار پنجره

دقایقی بعد تر:

آسمون دیگه کم کم داره آروم میشه. فقط بارون میاد پس اجازه مامان برای ترک گوشه اتاق و برگشتنم به گوشه اتاق خودم صادر شد البته نمیدونم این حکم چقد دووم میاره (به احتمال زیاد تا رعد و برق بعدی)


هنجره طلامون بابا شده

عررررر

چرا هیت میدین اخه نامردا؟؟؟

تازه بچشم دختره

بگذریم از اینکه من هنوز تو شوکه خبر ازدواجتم و یه شوک دیگه هم بهم وارد کردی اما مبارک باشه بابا شدنت ژزاب

اکسو ال نیسی با دیدن این فن ارت اشک تو چشات حلقه نزنه

 

پ.ن: بچه دیروز ب دنیا اومده


شرلوک: ببینم واتسون منظورش از بهترین کاراگاهه دنیا منم دیگه!؟

واتسون: به نظرم منظورش همینه.

شرلوک: امممم. امیدوارم حداقل وبلاگش از مال تو بهتر باشه!

واتسون: هی! من تمام پستای وبلاگمو درمورد تو نوشتم بعد میگی امیدوارم وبلاگش از مال تو بهتر باشه؟

شرلوک: گفتم که وبلاگ تو همه چیز رو خیلی احساسی نشون داده! چون البته نویسنده اون وبلاگ یه ادم احساسیه!

واتسون: حداقل بهتر از مال توئه که  درمورد دویست نوع تنباکو نوشتی و توش مگس هم پر نمیزنه!

شرلوک: من نمیدونم اصلا ادما چرا مغزشونو با چیزایی پر میکنن ک بدرد نمیخورن!

واتسون: منظورت اینه که نباید میدونستی زمین دور خورشید میچرخه!

شرلوک: گفتم که

من: اقایوووووون! بس کنید دیگه! به سلامتی اومدید اینجا که من درموردتون حرف بزنم! شما که مجال نمیدید بهم. اههه.

شرلوک: من داشتم فقط به واتسون توضیح میدادم که.

من: دوستان برید ادامه مطلب این دیوانه رو ولش کنید! حالا که بهش فکر میکنم نمیدونم چرا دوست داشتم ازش پست بذارم! و البته خودشم داره کاری میکنه ک پشیمون بشم(در حالی ک به شرلوک با عصبانیت نگاه میکند!)

ادامه مطلب


کسی قرار نیست خوشبخت باشد! خوشبختی حق هیچکس نیست.

#جمله ای از کتاب

 

خبببببب. چی بگم از این کتاب که کلا عشششق بود درسته داستانش عاشقانه بود اما وقتی میگم عشششق بود یعنی خیلی دوسش داشتم

رمان ملت عشق رو قبلا یه چیزایی درموردش نوشته بودم. خوب اون رو من فقط روی بخشایی که درمورد شمس و مولا یا به قولی کتاب عزیز ز.زاهارا بود بیشتر تمرکز میکردم و روی بقیه کتاب سرسری مطالعه میکردم و میگذشتم چون واقعا از خوندن درمورد عاشقانه و حتی دیدنش توی فیلما بدم میاد! یعنی به نظرم اگه داستان میخواد عاشقانه باشه. خوب باشه! اما باید اون چاشنی داستان باشه و ماجرای اصلی یه چیزی غیر از عشق و مثلث و مربع عشقی باشه!

و خوب حالا میرسیم سر یک بعلاوه یک نوشته جوجو مویز

نویسنده کتاب که خییییلی مشهوره! و کتابای دیگه ای به اسمای من پیش از تو، پس از تو و میوه ممنوعه هم نوشته.

ولی این اولین کتابیه که من ازش خوندم و به نظر منتقدا این بهترین کتابش نیست و بهترین کتابش من پیش از تو هست! اما خوب اینم خیلی دوس داشتم

 

داستان کتاب از اونا بود که قهرمانش زنیه که دوست داره تموم زندگیشو خودش بچرخونه و کلا از اوناس که به کسی وابسته نیست و به نظرم بهترین قسمت ماجرا همینه

البته خیلیا میگن دخترای نوجوون به رمانای عشقی علاقه دارن! اما من همین جا بگم که: اقایووووون! و خانووووووما! از این وصله ها به همه نچسبونید! با تشکر!

 

من از اون کتابا دوست دارم که قهرمانش کسیه که همه فکر میکنن یه بی خاصیته اما نیست! از اونا که قهرمانش با بقیه یا حد اقل تعداد زیادی از ادما فرق داره اما تسلیم نمیشه! و اون کتابایی که قهرمانش یه زنه یا یه دختره که خودش روی پای خودش وایمیسته و تا اونجا که میشه به کسی تکیه نمیکنه! مثل: جودی ابوت (بابا لنگ دراز)، پرین (بی خانمان)، مینا (سه سوت جادویی) و . جسیکا توماس از کتاب یک بعلاوه یک! و البته خیلیای دیگه!

حالا یکمی هم از اوایل داستان براتون میگم چون خلاصه نوشتن بلد نیستم و یهو گند میزنم به همه چی

جسیکا توماس یه زنه خوشخیاله، یعنی از اونا که شعارش اینه: بلاخره حل میشه! یا مثلا یه راه حلی براش پیدا میکنم و شوهرش دوسال پیش به خاطر بیماریش اون و خانواده شو ترک کرده و رفته به یه شهر دیگه که تا وقتی حالش بهتر بشه پیش مامانش زندگی کنه. الان جسیکا مونده و یه دختر ده ساله به اسم تنزی که عاشششق ریاضیه و از ارایش کردن متنفره! و یه پسر به اسم نیکی که البته پسر خودش نیست! پسر زنه قبلیه شوهرشه! و عاشق ارایش کردن و بازی های کامپیوتریه! و همیشه از دست فیشر ها یعنی پسرای خانواده همسایه رو به رویی کتک میخوره! و یه سگ گنده به اسم نورمن که به قول خودشون اندازه یه گاوه اما قدر به موش هم جربزه و عرضه نداره! جسی (توی کتاب بیشتر مخفف اسم جسیکا یعنی جسی به کار میره) هم به عنوان نظافت کار میره توی خونه های مردم و کار میکنه هم توی کافه کار میکنه. لباسای بچه ها رو خودش میدوزه و کلللل بار خانوده رو دوششه و به نظرش خوشبختی یعنی: ادم قبض برق و اب رو بپردازه و بعدش نگران اینکه حالا چقدر پول براش مونده و چند روز اینده رو چجوری سر کنه نباشه!

طرف دیگه ی داستان یه مرده! یه مرد خر پول که اتفاقا جسی توی خونش کار میکنه و این مرد قصه ی ما با یه خرابکاری کللللل سرمایه و زندگیشو تقریبا به باد داده و منتظر اینه که وکلای گرونش چه کاری میتونن براش انجام بدن!

 

حالا اینکه این دونفر چجوری زندگیشون بهم گره میخوره و جسیکا توماس چجوری انبووووووووه مشکلات زندگیش رو حل میکنه! اینکه پسره (نیکی) چجوری یاد میگیره که بدون کشیدن ماری جوانا و سیگار بخوابه  و چجوره نورمن، اون سگ بوگندو به یه قهرمان تبدیل میشه رو خودتون بخونید!

 

چندتا جمله دیگه از کتاب: ادامه مطلب

ادامه مطلب


*تلفن زنگ میخورد.*

 

من: الو. سلام دایی

دایی: سلام سلام. زود بزن شبکه فارس زووووود باش!

من: برای چی؟

دایی: تو بزننن!

من: خو برای چیی؟

دایی: شهر موش ها داره. شهر موش ها!

من: واقعا؟ صبر کن الان به نیلو میگم بزنه.

دایی: زود باش زووووووود.

من: نیلو نمیذاره میگه میخوام پویا نگاه کنم

دایی: یه جوری راضیش کن دیگه. اممم کار دارم خدافظ!

من: خداحاااافظ.

 

*پس از تلاش های خستگی ناپذیر بلاخره ابجی را راضی کرده و شبکه را به شبکه فارس تغییر میدهیم*

 

من: عه! اینکه شهر موش ها نیست! داره ارتشو نشون میده! بذا زنگ بزنم به دایی.

 

*زنگ میزند*

 

من: دایییی! منو سر کار گذاشتی! اینکه شهر موشها نیس

دایی: حالا منو دیدی یا نه؟

من: مگه تو هم بودی؟

دایی: اره منو همین الان نشون داد! ندیدی؟

من: نه

دایی: به نیلو بگو بزنه همون پویا رو نگاه کنه! نرگس مثه یه اشک از چشم افتادی

من: مثله اشک؟

دایی: اره مثله اشک البته شوخی کردمااا.

من: خودم میدونم


کسی قرار نیست خوشبخت باشد! خوشبختی حق هیچکس نیست.

#جمله ای از کتاب

 

خبببببب. چی بگم از این کتاب که کلا عشششق بود درسته داستانش عاشقانه بود اما وقتی میگم عشششق بود یعنی خیلی دوسش داشتم

رمان ملت عشق رو قبلا یه چیزایی درموردش نوشته بودم. خوب اون رو من فقط روی بخشایی که درمورد شمس و مولانا یا به قولی کتاب عزیز ز.زاهارا بود بیشتر تمرکز میکردم و روی بقیه کتاب سرسری مطالعه میکردم و میگذشتم چون واقعا از خوندن درمورد عاشقانه و حتی دیدنش توی فیلما بدم میاد! یعنی به نظرم اگه داستان میخواد عاشقانه باشه. خوب باشه! اما باید اون چاشنی داستان باشه و ماجرای اصلی یه چیزی غیر از عشق و مثلث و مربع عشقی باشه!

و خوب حالا میرسیم سر یک بعلاوه یک نوشته جوجو مویز

نویسنده کتاب که خییییلی مشهوره! و کتابای دیگه ای به اسمای من پیش از تو، پس از تو و میوه ممنوعه هم نوشته.

ولی این اولین کتابیه که من ازش خوندم و به نظر منتقدا این بهترین کتابش نیست و بهترین کتابش من پیش از تو هست! اما خوب اینم خیلی دوس داشتم

 

داستان کتاب از اونا بود که قهرمانش زنیه که دوست داره تموم زندگیشو خودش بچرخونه و کلا از اوناس که به کسی وابسته نیست و به نظرم بهترین قسمت ماجرا همینه

البته خیلیا میگن دخترای نوجوون به رمانای عشقی علاقه دارن! اما من همین جا بگم که: اقایووووون! و خانووووووما! از این وصله ها به همه نچسبونید! با تشکر!

 

من از اون کتابا دوست دارم که قهرمانش کسیه که همه فکر میکنن یه بی خاصیته اما نیست! از اونا که قهرمانش با بقیه یا حد اقل تعداد زیادی از ادما فرق داره اما تسلیم نمیشه! و اون کتابایی که قهرمانش یه زنه یا یه دختره که خودش روی پای خودش وایمیسته و تا اونجا که میشه به کسی تکیه نمیکنه! مثل: جودی ابوت (بابا لنگ دراز)، پرین (بی خانمان)، مینا (سه سوت جادویی) و . جسیکا توماس از کتاب یک بعلاوه یک! و البته خیلیای دیگه!

حالا یکمی هم از اوایل داستان براتون میگم چون خلاصه نوشتن بلد نیستم و یهو گند میزنم به همه چی

جسیکا توماس یه زنه خوشخیاله، یعنی از اونا که شعارش اینه: بلاخره حل میشه! یا مثلا یه راه حلی براش پیدا میکنم و شوهرش دوسال پیش به خاطر بیماریش اون و خانواده شو ترک کرده و رفته به یه شهر دیگه که تا وقتی حالش بهتر بشه پیش مامانش زندگی کنه. الان جسیکا مونده و یه دختر ده ساله به اسم تنزی که عاشششق ریاضیه و از ارایش کردن متنفره! و یه پسر به اسم نیکی که البته پسر خودش نیست! پسر زنه قبلیه شوهرشه! و عاشق ارایش کردن و بازی های کامپیوتریه! و همیشه از دست فیشر ها یعنی پسرای خانواده همسایه رو به رویی کتک میخوره! و یه سگ گنده به اسم نورمن که به قول خودشون اندازه یه گاوه اما قدر به موش هم جربزه و عرضه نداره! جسی (توی کتاب بیشتر مخفف اسم جسیکا یعنی جسی به کار میره) هم به عنوان نظافت کار میره توی خونه های مردم و کار میکنه هم توی کافه کار میکنه. لباسای بچه ها رو خودش میدوزه و کلللل بار خانوده رو دوششه و به نظرش خوشبختی یعنی: ادم قبض برق و اب رو بپردازه و بعدش نگران اینکه حالا چقدر پول براش مونده و چند روز اینده رو چجوری سر کنه نباشه!

طرف دیگه ی داستان یه مرده! یه مرد خر پول که اتفاقا جسی توی خونش کار میکنه و این مرد قصه ی ما با یه خرابکاری کللللل سرمایه و زندگیشو تقریبا به باد داده و منتظر اینه که وکلای گرونش چه کاری میتونن براش انجام بدن!

 

حالا اینکه این دونفر چجوری زندگیشون بهم گره میخوره و جسیکا توماس چجوری انبووووووووه مشکلات زندگیش رو حل میکنه! اینکه پسره (نیکی) چجوری یاد میگیره که بدون کشیدن ماری جوانا و سیگار بخوابه  و چجوره نورمن، اون سگ بوگندو به یه قهرمان تبدیل میشه رو خودتون بخونید!

 

چندتا جمله دیگه از کتاب: ادامه مطلب

ادامه مطلب


دخترک

ادامه مطلب رو براتون یه بیوگرافی مختصر از ادمایی گذاشتم که توی ذهنم زندگی میکنن~_~

کسایی که من داستان زندگیشون رو رقم زدم>_< هر چند بعضی وقتا قلم از من اطاعت نمیکنه و خودش بدون خواسته من پیش میره و اتفاقاتی میوفته که من انگار اصلا دخالتی درشون نداشتم*_*

 

ایده پست از اجی کوچولوی نویسنده`(*∩_∩*)′ چوی.زینب.دمدمی=)

 

پی نوشت: اون بالارو دیدید تغییرش دادم *_*

دختری از اخترک ب ۶۱۲ ^_^

ادامه مطلب


 

#خیاط سلطنتی: اظافه شد به لیستِ *فیلم هایی برای ندیدن๏︿๏

 

شما این سینمایی رو دیدید؟

نظر شما چی بود؟

 

 

پی نوشت:

چندین تا پست منتشر نشده و کامل نشده دارم(。ŏ_ŏ)

یه انیمیشن طوری•.•›

دو تا کی دراما♪\(*^▽^*)/\(*^▽^*)/

یه هالیوودی(♥ω♥ ) ~♪

یه کتاب(。’▽’。)♡

و چند تا دیگه. (دو تا چالش، شخصیت هام و.)(๑¯ω¯๑)

درمورد کدوم بیشتر کنجکاوید؟ کدومو زودتر تکمیل کنم؟


۱۰ چیز که خوشحالم میکنه:

نقاشی کردن و هر انچه به نقاشی مربوط باشه! مخصوصا مدادرنگی

آهنگ گوش دادن

کتابا و فیلمای خوب

کره جنوبی

اتاقم

عروسک‌های پشمالو و بغل کردنی

گوش دادن به قصه های بابا

بارون

وقت گذروندن و حرف زدن با آدمای مورد علاقه ی زندگیم که شامل وبلاگم هم میشه

سکوت شب و زل زدن به ستاره ها اونم وقتی حس کنی مثله میلیون ها زنگ کوچولو میخندن

 

۵ چیز که براشون شکر گذارم:

آرامش و سلامتی

خانودم

دوستای صمیمیم، چه مجازی چه واقعی

انتخاب رشته علوم انسانی و گوش نکردن به حرفای بابا درمورد انتخاب رشته تجربی

اتاقم


وایییی 

همین الان شبکه نمایش داشت یه فیلم سینمایی نشون میداد اسمش *تصویر ذهنی* بود

فقط یه کلام بخوام توصیفش کنم: وحشتناککککککک جذاب و خفن

اصلا اینقد محوش شده بودم که فقط مونده بود تلویزیونو با چشام بخورم.

اصلا دو تا چشم واسه دیدنش کم بود با پوست و خون و رگ و قلب و مغز و ذهنم نگاهش کردم، حسش کردم

یعنی هنوز تو کفش موندم! اخه چقد یه فیلم میتونه خفن باشه

عاشق دختره که اسمش انا بود شده بودم اوایل فیلم! چقد این بشر خوب بازی میکرد لامصب باورم شده بود که چه قد مظلومه!!!

اما اصلاااااااا مظلوم نبود دختره ی بیشعوره عوضییییییی

 

شاید براتون ادامه مطلب یه چیزایی براتون بنویسم درموردش

البت بعدا

 

پی نوشت:

یه چیزایی ادامه مطلب نوشتم دوس داشتی بسر

ادامه مطلب


میخواهم برم دور، خیلی دور، یک جائی که خودم را فراموش بکنم، فراموش بشوم، گم بشوم، نابود بشوم.

میخواهم از خود بگریزم و بروم خیلی دور.

#صادق هدایت

 

اممم. با قسمت نابود شدنش فقط مخالفم:))))

میشه یه کوله پر از وسایل مورد علاقمم یعنی کتابا و مداد رنگیام همراه ببرم؟

تا چند وقت پیش همش فکر میکردم این کشور دیگه جای زندگی نیست، چون نمیتونم بیشتر ادماشو درک کنم! اما الان با ماجرا‌ی کرونا، خبرای بدی که از گوشه و کنار دنیا درمورد فقر، کمبود غذا و. توی کره خاکیمون میپیچه و انقدر به دادن این خبرا، به دیدنشون، به شنیدنشون عادت کردیم که همه ماجراهای بد با گستاخی نافذی توی گوش همه ما شروع به زنگ زدن کرده!. دارم به این نتیجه میرسم که کلا این سیاره جای زندگی نیست:))))

 

راستی، یه سوال هنوزم بلیط بدون بازگشت به مریخ میدن؟؟ :))

 

بعضی چیزها را نمی‌شود گفت.

بعضی چیزها را احساس میکنید، رگ و پی شما را میتراشد، دل شما را آب میکند. اما وقتی می‌خواهید بیان کنید میبینید بی رنگ و جلاست. مانند تابلوئیست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد، عینا همان تابلوست اما آن روح، آن چیزی که دل شما را میفشارد در آن نیست.

#بزرگ علوی

 

پی نوشت:

توی مریخ هم میشه کتاب خوند و نقاشی کرد؟


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها